کویران سایه بارانند

صدای بغض من پیچیده در خورشید

و او بی تاب می‌تابد !

نفس‌های بیابان بی امان در موج

تپش‌هایش سرودی جاودان دارند

صدای گریه‌ی حزنی

چکید از شانه‌ی رعدی

چه اندوهی گریبان فلک را می‌فشارد

سخت !

میان آتشی در هرمِ عصیانی

چه می‌لرزم !

سکوتم داغ در وهم عبارت‌ها

چه سنگین است

و دامان پریش لحظه‌ی عصیان

چه رنگین است

نگاه آشنای شب چه مرموز است

و در طعم تب داغ سکوتی

تلخ و جانسوز است

نوازش می‌نشیند

در میان لاله‌های سرخ دشتی دور

شتابان می‌چکد گل سرمه‌ی مستِ

شقایق‌های آتشگونه‌ی مخمور !

کویران سایه بارانند

صدای بغض من پیچیده در خورشید

و او بی تاب می‌تابد!

 

«سیده فیروزه حافظیان»