
کاری کنید!
آیینهها آیینهها!
امشب مرا یاری کنید
انوار شبرنگی شوید
تصویر شب را بشکنید
صبح سپید عشق را
در پرده معماری کنید
خونرنگ و دلتنگ است شفق
بسته است درهای فلق
یک دشت ازستارهها
جام از لب آلالهها
در تنگنای سینهها
جاری کنید جاری کنید
از برکهی نیلوفران
از کوچهی گل پروران
آوازه خوانان بگذرید
لفظ درخت و آب را در دل
نگهداری کنید
با رونق باغ الست
دردانه و خندان شوید
در دیدهها رگباره و باران شوید
راه عبور اشک را
بر چهره گلکاری کنید
با آنکه شب گسترده است
جاده به صبح پیوسته است
گل میرسد از آفتاب
با نورها و رنگها
رقص سبکباری کنید
باغ از نفس افتاده است
افسرده است! افسرده است!
در جویبار ارغوان
آهنگ شور مهر را سیلاب دلداری کنید
آیینهها! آیینهها!
یاری کنید!
خون در رگ باغ جنون جاری کنید
کاری کنید! کاری کنید!
«سیده فیروزه حافظیان»