سر کوی علی (ع)
سَرِ کوی فَرّ و جاهت، همه جلوهی چو ماهت
به زبان چگونه گویم که چه کرده آن نگاهت
دل بی قرار بردی به میان چاه چانه
ز تب لب تو بودش که فتاد قعر چاهت
به رضای حق رضائی تو علی مرتضائی
سببی! که گمرهان را ببری به شاهراهت
به صف سیاه مژگان به هلال ابروانت
بشکست صَفِّ دشمن ز صلابت سپاهت
به توئی که ماه و مهتاب به تب و حریم محراب
دهمت قسم که مولا بدهی به ما پناهت
نَفَسم بریده جانا به هوای خط و خالت
ز نماز شام آخر ز شکوه قبلهگاهت
به فرات و نینوا و به دو چشم دُرفشانت
نظری به حال ما کن به قیام شامگاهت
گل عارض تو حیرت، فکند به نور فطرت
که ندیده باغ هستی صَنَمی چو روی ماهت
تو ز چشمهسار کوثر چو قدم نهی به محشر
همه خیره ماه و اختر ز جلال و عزّ و جاهت
به فروغ دیدگاهت به حریم مؤمنانت
که چراغ میفروزد شب دیدهی سیاهت
تب «فیروزه» دوا کن! به دلش نور ولا کن
که شفاعت از تو جوید و شفا از آن نگاهت
«سیّده فیروزه حافظیان»
منبع: کتاب تب هشتم، صص ۲۷ و ۲۸