مصاحبه سرکار خانم سیّده فیروزه حافظیان با همشهری آنلاین به مناسبت سالروز رحلت علامه سیّد ابوالحسن حافظیان (ره)

زهرا کریمی: بیست و سوم اردیبهشت، سالروز رحلت عارف واصل، علامه سیّد ابوالحسن حافظیان (ره) بود؛ عالمی کم‌نظیر که در کنار تمامی مقامات علمی و عملی، افتخار طراحی و نظارت بر ساخت چهارمین ضریح مطهر امام‌ رضا (ع) را عهده‌دار بوده است؛ از جمله انسان‌هایی که ضمن کسب فنون گوناگون با عنایت حضرات مقدس معصومین به مقامات عالی تهذیب و اخلاق نایل شده بود و شخصیتی که تمام داشته‌های خدادادی‌اش را صرف برطرف کردن هموم مردم می‌کرد. ضمن بزرگداشت مقام این سالک طریق حق در این مجال کوتاه در گفت‌وگو با دختر بزرگوارشان سیّده (قدسیّه) فیروزه حافظیان به بررسی سبک زندگی این عارف بی‌نظیر پرداخته‌ایم تا شاید این نوشته چراغ راهی باشد برای کسانی که در جست و جوی راه زندگی و حرکت به سمت سعادت را گم کرده‌اند.پدرم در سال ۱۳۳۲هجری قمری در مشهد متولد شدند. فرزند حاج‌ سید میرزا آقای حافظیان بودند. مادربزرگم تعریف می‌کردند که وقتی به چشمان پدرم که چند روزه بودند نگاه می‌کردند عقل و بزرگی را در آنها می‌دیدند. بعدها پدرم وقتی بزرگ‌تر می‌شوند به مادرشان می‌گویند: «بی‌بی‌جان شما وقتی که مرا در گهواره تکان می‌دادید یک تکه از موهایم باد می‌خورد روی صورتم می‌افتاد و به چشم‌ام می‌رفت و مادربزرگ به پدر می‌گویند که سیّد ابوالحسن آن موقع شما یک‌سال هم نداشتید چطور این اتفاق یادتان هست». در واقع پدرم از همان کودکی از هوش و نبوغ زیادی برخوردار بودند. وقتی کودکی ۵ ساله بودند با بچه‌ها بازی نمی‌کردند و در گوشه‌ای از حیاط می‌نشستند و بازی‌کردن آنها را تماشا کرده و به فکر فرو می‌رفتند. همین موضوع باعث می‌شود که پدربزرگ از شدت نگرانی پدر را نزد بهترین پزشک شهر ببرند. پزشک پس از معاینه و صحبت با کودک عنوان می‌کند که پسر شما ۵ ساله نیست بلکه ۲۵ ساله است. مادر‌بزرگ می‌گفتند ۷ پسر داشتم و سیّد ابوالحسن استثنا بود و من و پدرش از حالات او متحیر می‌شدیم و او را تحسین می‌کردیم.

 

شاگرد مقرب حاج شیخ حسنعلی نخودکی

پدر قبل از بلوغ به تحصیل مقدمات صرف و نحو، ریاضی، طب، نجوم، هیأت، فقه و اخلاق نزد اساتید مشغول شدند. از دیدن بعضی اعمال از پدرشان، به ریاضت شوق وافری پیدا کردند. به سفارش پدر، حضرت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) او را به شاگردی خود قبول فرمود. پدر روزها برای تحصیل علم (در مدرسه میرزا جعفر) و شب‌ها در حجره فوقانی صحن عتیق مقابل بقعه مطهره به عبادات و ریاضات اشتغال داشتند و به‌زودی از شاگردان مقرب حضرت آقای نخودکی شدند. روزی آقای شیخ حسنعلی نخودکی به پدرم می‌فرمایند: «سیّد ابوالحسن هر چه علم داشتم به تو تعلیم دادم اگر می‌خواهی چیزی بیشتر بیاموزی نزد استاد دیگری بروید». در سال ۱۳۴۷ هجری قمری به اتفاق و پیشنهاد مرد بزرگ حضرت آیت الله آقا شیخ مجتبی قزوینی برای ملاقات و زیارت استاد علامه‌ حضرت سیّد موسی زرآبادی به قزوین مسافرت کردند. پدرم در شاگردی حضرت زرآبادی به مدارج علمی بسیار بالایی می‌رسند و خودشان در شعری در این‌باره می‌گویند:

من ز علمش کجا توانم گفت

خاصه زان علم‌ها که بود نهفت

 

عنایت امام رضا (ع) به پدر و شفای ایشان

پدرم در نوجوانی به‌دنبال بیماری ذات‌الریه تا سر حد مرگ می‌رسند. ایشان را تحت معالجه چندین دکتر معروف قرار می‌دهند. پزشکان هم از درمان و سلامتی او ناامید می‌شوند. مادر بزرگ با اندوه تعریف می‌کردند که یک روز حال سیّد ابوالحسن بسیار نامساعد بود. در بستر بیماری در اتاق خوابیده بودند و بعضی وقت‌ها خون بالا می‌آوردند، من سرگشته و بی‌قرار حال پسرم بودم. در این حین خانمی به در خانه‌شان می‌آید و می‌گوید که آمده‌ام از آقای جوان برای شفای بچه‌ام دعایی بگیرم. وقتی به این زن می‌گویند که آقا اصلا حالشان خوب نیست و رو به احتضار هستند، گریه می‌کند و می‌گوید که این جوان یکی از فرزندانم را توسط خداوند و جدش امام ‌رضا (ع) شفا داد و با همین حالت گریه راهی حرم آقا امام‌ رضا (ع) می‌شود و می‌رود پای ضریح و می‌گوید یا امام‌ رضا (ع) فرزند من سال گذشته با دعای این جوان شفا یافت. تو را به خدا قسم او را به مادرش برگردان! در آن لحظه آن خانم پای ضریح بیهوش می‌شود و در عالم ‌رؤیا می‌بیند که حضرت امام رضا (ع) از داخل ضریح به او نگاه می‌کنند و می‌فرمایند برو به مادر سیّد ابوالحسن بگو که ما پسرش را دوباره به او برگرداندیم و عمر دوباره به او دادیم (خودشان در شعری می‌گویند که عمر دوباره گرفتم) بعد از آن ناگهان لحظه به لحظه به جای اینکه حالشان بد شود بهتر می‌شوند و در برابر حیرت پزشکان و اطرافیان شفا پیدا می‌کنند و در بستر می‌نشینند. بعد از آن ماجرا، ۴ پزشک حاذق مشهد تأکید می‌کنند که آقاجانم باید در منطقه گرمسیر زندگی کنند و از سرمای خراسان بروند. اول با خانواده تصمیم می‌گیرند به طبس نقل مکان کنند ولی بعد چنانچه خود در شعرشان می‌گویند:

 

شوق هندوستان زد به سرم

با اجازت ز مادر و پدرم

 

سوز سرمای خراسان و شور و شوق دانستن و یافتن، ایشان را راهی هندوستان می‌کند و سال ۱۳۵۱ هجری قمری که جوانی ۲۰-۱۹ ساله و علامه روزگار خود بودند به هند می‌روند. این سفر ۱۱ سال طول می‌کشد. برای این سفر پدرم حرف‌ها و تعابیر خاصی گفته‌اند ولی حقیقت این است که آنچه ما از زبان خودشان شنیده‌ایم و در شعرشان گفته‌اند همین است.

 

بت‌پرستانی که توسط پدر مسلمان شدند

او سیاحت کاملی از هر گوشه و کنار هند کرد. از مرتاضین مخصوص هند در شهرهای مخصوص آن در کنار رود گنگ که رود مقدس هندوهاست دیدن کرد، در آب گنگ غسل کرد و پشت به بتخانه و رو به قبله نماز خواند، بعد از نماز با صدای بلند و لحن عربی قرآن قرائت کرد که مرتاضین زیادی استماع کرده و متاثر شدند. در سرینگر کشمیر برای شیعیان مسجد مختصری ساخت که مورد احتیاج بود. بر بالای کوه صوفی‌پوره برجی مربع از سنگ ساخت با نام آستانه که از هر طرف قبله مشخص شده است و در آنجا نوشت: «دو رکعت نماز بخوانید، حاجت از خدا بخواهید». اکنون هر کسی حاجتی دارد به آنجا رفته و دعا می‌کند. همه ‌ساله در شب نیمه شعبان آن مکان را چراغانی می‌کنند که از دور پیداست. از برکات وجود ایشان در هندوستان همین بس که ایشان هزاران نفر را مسلمان و شیعه کردند.

 

ابداع لوح محفوظ؛ ابتکار بزرگ علامه حافظیان (ره)

بزرگ‌ترین کاری که پدر در هندوستان انجام داند، ابداع لوح محفوظ بود. این لوح به گفته اساتید و بزرگان علم ریاضی و نجوم، یکی از عجایب علمی قرن بیستم و شاید یکی از معجزه‌های این قرن باشد. در این لوح اسامی مبارک حضرت رسول اکرم (ص) به‌صورت غیرتکراری نوشته شده است. خیلی از اساتید و ریاضی‌دانان لوح محفوظ را مطالعه و در اعجاب آن سیر کرده‌اند. در حال حاضر لوح محفوظ برای دانشمندان مورد اعجاب است و اهل فن و اساتید این علم اطلاعاتی از آن استخراج می‌کنند. نگهداری آن در خانه آثار بسیار مفیدی دارد.

 

مشورت همیشگی پدر با مادرم

پدر به‌علت گرفتاری‌ها و ریاضات و برنامه‌هایی که برای کسب علم داشتند ازدواجشان دیر می‌شود و پس از اعلام آمادگی پدرم برای ازدواج، آقا شیخ حسین قزوینی، فرزند یک استاد دانشگاه را برای همسری ایشان درنظر می‌گیرند. مادرم سیّده فاطمه سلطان شریفی از خاندان با تقوا و از نوادگان میرسیّد علی همدانی بودند.

پدر و مادر زندگی خوبی با هم داشتند و شیوه زندگی‌شان با احترام متقابل به هم بود. در فصل سرما که آقاجان باید به هندوستان و بعدها به پاکستان سفر می‌کردند مادر به‌گونه‌ای رفتار می‌کردند که ما کمبود پدر را حس نکنیم. خدا مادر را رحمت کند، حدود ۳ سالی است که فوت شده‌اند. از نظر خانواده‌ پدر، مادرم یک بانوی والامقام بهشتی بودند و در نبود پدر خیلی زحمت ما را کشیدند. ایشان بسیار با سواد بودند و حتی ادبیات انگلیسی خوانده بودند و تمام نامه‌های انگلیسی پدر را خوانده و پاسخ می‌دادند. مادرم همیشه می‌گفتند که آقا جانتان هم شوهر من و هم استاد من است. خیلی به هم علاقه‌مند بودند. مادر چهل ‌و اندی سالشان بود که شوهرشان فوت شدند. رفتارشان با مادر بسیار خوب بود. یک‌بار ندیدم که ایشان از غذا ایراد بگیرند. همیشه احترام مادر را نگه‌می‌داشتند. بسیار مادرم را دوست داشتند و به ایشان محبت می‌کردند، آنچه مورد لزوم مادرم بود در اختیار ایشان می‌گذاشتند، درصورتی که پدرم هیچ وقت از وجوهات و سهم امام استفاده نمی‌کردند. درآمدشان از فروشگاه چای بود که در پاکستان داشتند و البته آنجا را برایشان یک نفر اداره می‌کرد، چون بیشتر وقتشان را صرف امورات دینی، اجتماعی و مردمی می‌کردند و فرصت رسیدگی به این امور را نداشتند. زندگی نسبتا خوبی داشتیم. ما هیچ‌وقت ندیدیم که مادرم حرف‌ها و خواسته‌های پدرم را تمکین نکنند، مادرم در خوبی، نجابت، صبر، بچه‌داری و همه‌‌چیز زبانزد بودند. پدرم در خیلی از کارهایشان از مادرم مشورت می‌گرفتند و مادرم را زن عاقل و مقتدری می‌دانستند.

 

مولفه‌های تربیتی علامه حافظیان (ره)

پدرم خیلی با نگاه عمیق متوجه تک‌ تک فرزندانشان بودند و با زبان ملایم و با رفتارشان روش زندگی و اسلام را به ما می‌آموختند. من از همان بچگی به شعر علاقه داشتم و این استعداد مرا پدر کشف کرده و تا زمانی که در مسافرت بودند خیلی از شعرهای خود و دیگر شاعران را برای من با نامه می‌فرستادند. در جمع خانوادگی درخصوص دین و اسلام با لفظی خوش با ما صحبت می‌کردند و علایق همه را می‌شناختند. یک شب یادم می‌آید که پدر تب کردند و مریض شدند، مادرم ظرفی آب سرد به من دادند و داخلش هم یک دستمال گذاشتند و گفتند که این را روی پیشانی پدرت بگذار. ایشان همینطور که در حال تب شدید بودند می‌گفتند که باباجان دستان شما شفاست، دخترم به من خدمت می‌کنی، خداوند به‌خاطر دست‌های شما به من شفا می‌دهد و ما از این رفتارهای پدر یاد می‌گرفتیم که احترام بین پدر و مادر و فرزندان برکات زیادی برای زندگی دارد. از رفتارهای ایشان می‌آموختیم که باید محبت‌های دیگران را درک کرد و دردهای آنها را التیام بخشید.

پدر حتی زمانی که نبودند صدایشان را ضبط می‌کردند و یک کاست برای ما می‌فرستادند، ۲ تا از خواهران من وقتی ازدواج کردند به‌خاطر کار همسرانشان به خارج از کشور رفتند و پدر برای آنها نامه می‌نوشتند و مباحثی را در خصوص اسلام شناسی با صدای خودشان ضبط می‌کردند و برایشان می‌فرستادند، همیشه برای همه ما جداگانه نامه می‌نوشتند. من و خواهرم از ۵ سالگی به توصیه پدر، معلم شرعیات و قرآن داشتیم و به همین‌خاطر واجبات را قبل از ۹ سالگی یاد گرفته بودیم. پدر همیشه بزرگی حضرت رسول اکرم (ص) و رفتار و سبک زندگی ایشان را برای ما تعریف می‌کردند، با زبانی که در ما تأثیر می‌گذاشت. نماز خواندن، دعا کردن و زیارت عاشورا خواندن را از پدر آموختیم. پدر بسیار مردمدار بودند. هیچ‌وقت حتی اگر نصف شب کسی برای کاری در منزل ما می‌آمد، اعتراض نمی‌کردند و از کمک به او فروگذار نبودند. حتی در موقع کهولتشان تمام زندگی ایشان، حرکات، منش، رفتارشان و حتی غذا خوردنشان برای ما درس بود.

 

نامه‌‌ای که مخاطب آن من و همه دختران جامعه هستند

پدر یک نامه نصیحت‌بار برای من در دوران نوجوانی‌ام نوشتند که نصیحتی است برای همه دختران امروز جامعه. دقیقا در آن نامه به من فرموده‌اند که شما دختر ارشدم، برای کارهای ما واقع شدید و ما باید به شما افتخار کنیم و شما به ما مفتخر باشید. یادگار ما خواهید بود و باید آبروی ما را حفظ کنید، آبرودار ما باشید، با مردم رفتاری نیکو داشته باشید، با آنها مدارا کنید و دوست باشید، پدرجان! پدرت از حیث جمال و جلال و مال و ثروت در دنیا هیچ‌چیز نداشت آن چیزی که پدر تو را مورد توجه و احترام قرار داده فروتنی و کوچکی اوست و بعد اضافه کرده‌اند:

 

«افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»

 

و نصیحت‌های دیگری که من همیشه آنها را در خاطرم دارم.

 

مادرداری آقاجانم ستودنی بود

یکی از نکات مهم زندگی پدر، مادرداری ایشان بود. پدر همیشه پس از ورود به ایران و مشهد اول به حرم حضرت امام رضا (ع) مشرف می‌شدند و بعد از آن به منزل مادرشان. بعد از ورود به اتاقشان، سرشان را روی پاهای مادرشان می‌گذاشتند و با صدای بلند گریه می‌کردند و پاها و دست‌های مادرشان را می‌بوسیدند و مادربزرگم دست به سر پسرشان می‌کشیدند و گریه می‌کردند. ما هیچ‌وقت ندیدیم که حتی به یک تقاضای کوچک مادرشان نه بگویند. مادرم نیز در سال‌های بیماری و کهولت سن مادربزرگ کنارشان بودند و مثل یک دختر پرستاری ایشان را کردند. پدرم اول نامه‌ها به مادرشان سلام می‌رساندند و جویای احوال ایشان می‌شدند. یادم می‌آید شب اولی که مادرشان فوت شده بود به اتاق پدرم رفتم و دیدم که محزون نشسته‌اند و دستشان را زیر چانه‌شان گذاشته و به یک گوشه نگاه می‌کنند. به پدرم ‌گفتم که آقاجان برای چه ناراحت هستید؟ شما که خوب مادرداری کردید و آنقدر در حق ایشان خوبی کرده‌اید که به شما می‌گفتند « سیّد ابوالحسن ان ‌شاء‌ الله که دست به خاک بزنی جواهر شود » پس چرا دیگر مغموم هستید و پدرم شروع به گریه کردند و گفتند اگر مادرم از من راضی نباشد چه کنم.

 

حواستان به راه سخت آخرت باشد

پدرم در ۲۴ ساعت آخر حیاتشان تقریبا نخوابیدند. مرتب ذکر «و رحمه للعالمین» را تکرار می‌کردند. بین این ذکرها هر وعده نمازشان را خواندند و حتی در سحرگاه، بعد از آنکه نماز صبح را اقامه کردند به ائمه‌ اطهار یکی یکی سلام دادند و نامشان را می‌گفتند بعد به همه خانواده که در گردشان بودیم فرمودند: «باباجان یادتان باشد که راه برای آن دنیا بسیار سخت است و مراقب رفتار و نحوه‌ زندگی‌تان باشید». عالم زیبایی داشتند. نصایح و کلمات بدیعی می‌گفتند. در نیمروز به فامیل، ما، فرزندان و مادر که بی‌قرار نشسته بودیم فرمودند: «به به چه بوی خوشی می‌آید در باغ بهشت باز شده بانوی ستمدیده از شام آمدند دم در باغ منتظر من هستند» و گفتند: «السلام علیک یا رسول ‌الله (ص)، السلام علیک یا امیرالمؤمنین» و بعد به همین ترتیب دوازده امام را به زبان آوردند. ایشان در آخرین لحظه‌های رفتن از این جهان دون، جهانی نصایح و یک پرده‌ پر نقش و نگار از آن جهان برایمان مجسم کردند و به ما درس درست زیستن دادند و راه خدایی را به ما نشان می‌دادند. ایشان عشق و علاقه‌ خاص به امام‌ رضا (ع) داشتند و در لحظات آخر به پنجره چشم دوختند و گویی به استقبالی سر را بلند کردند و فرمودند: «السلام علیک یا امام ‌رضا (ع)» و بعد راحت ۳ نفس عمیق کشیدند و خوابیدند.من خودم آنجا بودم و دیدم که چه زیب از این جهان فانی رخت بربستند. اکنون در جایگاه ابدی‌شان در رواق دارالسرور حرم مطهر جدشان امام‌ رضا (ع) آرمیده‌‌اند.

 

جمع‌آوری آثار پدر

همیشه فکر می‌کردم برای پدرم و خدمات ایشان به خلق برای رضای خدا که بسیاری از آنها را شاهد بودم باید کاری انجام دهم که سرمشقی برای نسل جوان و راه‌گشای آنان به سوی خوبی‌ها باشد. وقتی کتاب «نشان از بی‌نشان‌ها» شرح زندگی آیت ‌الله آقای نخودکی را که توسط پسرشان نوشته شده بود خواندم تصمیم به جمع‌آوری آثار و کرامات پدر گرفتم. حضرت شیخ‌ حسنعلی ‌نخودکی استاد بزرگ را تا قبل از آن کتاب کسی به آن صورت نمی‌شناخت و آن کتاب با استقبال مواجه شد و سبک زندگی این بزرگوار را به همه آموخت. با مطالعه‌ این کتاب احساس کردم که یک گنجینه بزرگ نزد من است و من نیز باید سبک زندگی پدر و کارهای بزرگ و کراماتشان را در قالب کتاب دربیاورم و هدیه‌ای به دوستداران راه و شیوه این بزرگان تقدیم کنم . از همان دوران جوانی شروع به گردآوری آثار و سؤال از افرادی که با پدرم ارتباط داشتند و کرامات ایشان را دیده و شنیده بودند کردم. آنها را یادداشت می‌کردم و کنار می‌گذاشتم. چون به‌ کار و بچه داری مشغول بودم این مهم را به مرور زمان انجام دادم. باورم این بود که مردم ما و نسل جوان ما باید بدانند که ما چه اشخاص خاصی داشتیم و برای ترویج اسلام واقعی چه زحماتی کشیده‌اند. به‌طور جدی از سال ۸۵ با حمایت مادر رحمت ‌الله علیها که همیشه در راه قلم حامی من بودند کارم را شروع کردم. در سال ۸۸ دانشگاه عثمانی در حیدرآباد دکن (هند) فراخوانی با عنوان نشر زبان فارسی و عرفای ایرانی در هند داشت. مقاله‌ای درخصوص پدرم نوشتم و برای این دانشگاه ارسال کردم که مقاله‌ام جزو مقالات برتر شد و به آن دانشگاه دعوت شدم.

 

داستان ساخت ضریح امام رضا (ع) با مدیریت علامه حافظیان (ره)

مادرم در مورد بانی شدن ساخت ضریح می‌فرمودند که پدرم با ایشان صحبت کردند و گفتند که عده‌ای از ثروتمندان پاکستان گفته‌اند ما حاضر هستیم ضریح امام رضا (ع) را تعویض کرده و در ساخت ضریح جدید شرکت کنیم و از من نیز خواسته‌اند که به آنها کمک کنم و بانی این امر مهم باشم، آیا من در این حد توان دارم که سعادت ساخت ضریح امام ‌رضا (ع) را داشته باشم؟ به‌نظر شما چه کار کنم؟ مادرم به ایشان می‌گویند: آقا فکر می‌کنم ابوالحسن‌ به ابوالحسن می‌گوید که تو برای من کاری کن، چون سلطان ابوالحسن علی بن موسی ‌الرضاست (ع) و اسم پدرم هم ابوالحسن بود . آقاجان لبخندی زدند و گفتند که شما واقعا چه خانمی هستید. چه بی‌بی بزرگی هستید و دیگر دلشان گرم می‌شود و شروع به برنامه‌ریزی برای آن کار عظیم می‌کنند. پدر برای ساخت ضریح امام رضا (ع)که خود مبحث بزرگ و جداگانه‌ای است ۲ سال در ایران با هوای سرد ماندند و هر روز به محلی می‌رفتند که این ضریح در حال ساخت بود و از معجزات خدا و امام رضا (ع) این بود که پدر در این دو سال اصلا بیمار نشدند، درصورتی که در فصل پاییز و زمستان در منطقه سردسیر نمی‌توانستند بمانند. مادرم می‌گفتند که در آن زمان شال بزرگی برایشان درست کرده بودم و جلوی دهان و بینی‌شان را می‌گرفتند و هر روز به آستان قدس رضوی می‌رفتند تا ضریح آقا امام ‌رضا (ع) معروف به شیر و شکر الحمدلله به تحیت و تبرک ساخته شد ولی متأسفانه قسمتی از این ضریح در بمب‌گذاری توسط منافقین دچار آسیب شد.

 

سیّده فیروزه حافظیان را بیشتر بشناسیم

سیّده فیروزه حافظیان از شعرا و پژوهشگران کشورمان است. نخستین مجموعه اشعار او «از باران‌های عشق» در سال ۱۳۷۴، دومین اثر او «ساقه‌ای تا ماه» در سال ۱۳۷۸ (چاپ دوم در سال ۱۳۸۲)، سومین کتاب پژوهشی او با نام «از عاشقانه‌ترین سرزمین‌ها» (بررسی ۲ دهه شعر زن در ایران) در سال ۱۳۷۹منتشر شده است. چهارمین اثر او مجموعه اشعار «تا فواره‌ها…» در سال ۱۳۸۶ و آخرین تالیف و کار پژوهشی او کتاب «حافظ اسرار» ارج‌نامه علامه حافظیان (ره) است که در سال ۱۳۹۰چاپ شد. وی مقالات متعددی درباره زنان و شعر معاصر در مجلات و روزنامه‌های داخلی و خارجی داشته است. فیروزه حافظیان مؤسس و مدیر عامل مؤسسه خاتون قلم است که در حوزه‌ زنان اهل قلم فعالیت دارد و تاکنون فعالیت‌های علمی و فرهنگی پر ثمری در سطح بین‌المللی را در پرونده کاری خود داشته است.

 

آخرین وضعیت ساخت مستند پدر

مستند زندگی پدر توسط کارگردان ایرانی آقای رضا قربان‌نژاد که مستندات با ارزشی چون مستند میرسیّد علی همدانی، عارف بزرگ ایرانی را با عنوان «ستارگان شرق» ساخته‌اند، آماده می‌شود. قرار است در این مستند کارهای بزرگ علمی پدر و خدماتی که به جهان اسلام داشته‌اند مورد توجه مخاطبان قرار گیرد. کارهای ابتدایی این مستند در حال انجام است و همایشی نیز در دانشگاه جامعه ملی اسلامیه هند در ارتباط با پدر در پایان سال‌جاری برگزار می‌شود که امیدواریم مستند در این همایش رونمایی شود.

منبع: همشهری آنلاین، کد خبر ۲۹۵۵۳۲ (سال ۱۳۹۴)